شنبه 6 مهر 1392برچسب:, :: 16:51 :: نويسنده : mar♡jan
عزیــــــــ ــزم
مـלּ هر روز و هر لحــظـ.ه نگرانت مـےشوم ...
ڪـه چـ.ه میڪـنی؟
ڪـجایے ..؟ בر چـ.ه حالے ...؟ پنجره ے اتاقم را باز میڪـنم و فریاב مےزنم : ـ تنهاییت براے مـלּ ... ـ غصـ.ه هایت براے مـלּ .. ـ همـه ے بغضها و اشڪـهایت براے مـלּ ... تو فقط بخنـב.. آنقـבر بلنـב تا مـלּ هم بشنوم ... صـבاےخنـבه هایت را ... صـבاے همیشـ.ه خوب بوבنت را ..
نظرات شما عزیزان:
کاش آدم ها یکم جرات داشتن …
گوشی رو برمیداشتن و زنگ میزدن و میگفتن : ببین ؛ دلم واست تنگ شده ، واسه هیچ چیز دیگه ای هم زنگ نزدم … ! من ماندم و ۱۶ جلد لغت نامه که هیچ کدام از واژهایش مترادف “دلتنگی” نمیشود… کاش دهخدا میدانست دلتنگی معنا ندارد!! درد دارد....
موفق باشی همیشه=D D=D D=D D=D D=D D
تنهای تنها نیز شوم . . .
بیکس و رسوا نیز شوم . . . باز هم آرامم . . . خدا را دارم . . .
با تو یک کاسه آب، یک دریاست / بی تو دردم به وسعت صحراست.
به سلامتی پسری که ...
با چشمهای خیس وارد ساندویچی بغل "تالار عروسی" شد و گفت : . . . . امشب عروسی " عشقمه " ، بندری بزار ... !
khili ziba boood
آریا
ساعت0:37---7 مهر 1392
تنهایمو
بر شیشه پنجره اتاقم کشیــــــــــــــــدم من بودم و شب بود و سرمای پاییزی با تــــــــــــــــــــــو اتاقم پر از بهار شد با تــــــــــــــــــــــو غنچه قلبم وا شد با تــــــــــــــــــــــــو حتی غصه هام آب شد تــــــــــــــــــــــــــو تو آهنگم زیباترین ملودی بودی نت هشتمم بودی آخه تو مرجانکم بلوری بودی... آریا
ساعت19:47---6 مهر 1392
وقتی تو رو دیدم
تنهایی برام بی معنی شد مدادم دفترم ویولونم اسرار تو را با سکوت فریاد میزنند و من به دنبال زیباترین کلمه که تو را صدا بزند هنوز مانده ام
|